« انتخاب یک شخص برای ازدواج در واقع تصمیم راجع به این موضوع است که دقیقا چه نوع رنجی را میخواهیم متحمل شویم، به جای اینکه تصور این باشد که راهی یافته ایم تا از زیر قوانین زندگی عاطفی شانه خالی کنیم. همه ما حقیقتا در نهایت به آن شخصیت همیشگی کابوسهایمان میرسیم: «آدم اشتباهی».»
این بخشی از کتاب «سیر عشق» از « آلن دو باتن» است که «زهرا باختری» را آن را ترجمه و نشر «چترنگ» آن را چاپ کرده.
داستان درباره مردی به نام ربیع است که شانزده سال پیش با زنی به نام کریستن ازدواج کرده و حالا دو فرزند دارد اما بعد از گذشت شانزده سال تازه به این نتیجه رسیده که الان آمادهی ازدواج است. در طول این سالها یاد گرفته کمال طلبی ابتدایی اش از مقولهای به نام ازدواج و همسر را کنار بگذارد. یاد گرفته واقع بین باشد و بداند قرار نیست همسرش در تمام لحظات او را درک کرده و تنهایی اش را پوشش دهد. یاد گرفته به جای این تفکر که قرار است زن و شوهر در زندگی مکمل تام یکدیگر باشند، توانایی تحمل تفاوتها را به دست آورده و اندیشه کامل کردن یکدیگر را دستاورد یک زندگی بدانند نه پیش شرط آن.
این کتاب را دوست داشتم به این خاطر که با ازدواج و وصال تمام نمیشود، بلکه با آن شروع میشود و روند مسیری را بیان میکند که در بسیاری از زندگیها به نقطهی نادرستی میرسد. چندی پیش، زمانی که بیشتر تلویزیون میدیدم، در برنامههای خانوادگی و تاک شوها زوجهای زیادی که اغلب مشهور بودند و به تازگی ازدواج کرده بودند به برنامه دعوت میشدند و درباره عشق و به هم رسیدن شان حرف میزدند. یکی از این زوجها که هر دو مجریهای سرشناسی بودند در یکی از این برنامهها برای هم شعر خواندند و خیلی رمانتیک وار رفتار کردند. دو سال بعد همان زوج با جدایی جنجال بر انگیزشان سر زبانها افتادند. اینها برنامههای نادرستی اند که ازدواج را نقطهی پایان میدانند و این تفکر را به ذهن عامهی مردم منتقل میکنند که با ازدواج همه چیز ختم به خیر میشود. بسیاری از زوجهایی که در آن برنامه روی صفحهی تلویزیون از عشق شان به هم میگفتند الان جدا شده و دیگر با هم نیستند.
این کتاب را دوست داشتم چون راه پر پیچ و خم زندگی را نشان میدهد. راهی که تازه بعد از تعهد به ازدواج شروع میشود. کم نیستند زوجهای میانسالی که از زندگی با هم خسته شده و بچهها را تنها بهانهی با هم بودن شان میدانند. کسانی که شاید روزی عاشق هم بودند، اما بعد از بیست سال زندگی مشترک تازه میفهمند همسرشان آدمیکه میخواسته اند نبوده. زندگی همین است و این کتاب چشم مخاطبش را به روی حقایقی باز میکند که کمتر به آن حداقل در جامعهی ما اشاره میشود. آری ازدواج نقطهی آغاز است نه پایان و من تازه معنی این دعای مادربزرگها سر عقد جوانان را میفهمم وقتی که در اوج جوانیِ عروس و داماد برایشان آرزوی با هم پیر شدن میکنند.
پ.ن 1: عنوان مطلب مصرعی از شعر «فاضل نظری» است.
پ.ن2: به نظرم ترجمهی کتاب جای کار بیشتری داشت. اما همین ترجمه هم میتواند منظور مورد نظر نویسنده را منتقل کند.